مرحبا طایر فّرخ پی فرخنده پیام خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد که ازو خصم بدام آمد و معشوقه بکام
ماجرای من ومعشوق مرا پایان نیست هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
گل زحدّ بو تنعّم نفسی رّخ بنما سرو مینازد و خوش نیست خدا را بخرام
زلطف دلدار چو زنّاز همی فرماید بر وای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام
مرغ روحم که همی زد ز سر سدره صفیر عاقبت دانهء خال توفکندش در دام
چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد مَن لَه یقتل داءٌ ونف کیف ینام
تو ترحّ م نکنی بر من مخلِص گفتم ذاک دعوای وَها انت و تلک الایّام
حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید
جای در گوشهء محراب کنند اهل کلام
عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى ﴿١٤﴾ عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى ﴿١٥﴾ سوره نجم آیه14و15
مرغ روحم که همی زد ز سر سدره صفیر عاقبت دانهء خال توفکندش در دام
روح غزل:
این حقیت که کسی باور داشته باشد. از عالمی قدسی و ماورائی به این جهان آمده است موجب عدم دلبستگی به دنیا و مافیها خواهد شد و وقتی همه چیز را با آن زیبایی مطلق می سنجد طبعاً هیچ جلوه ای برایش قابل توجه نیست. او می داند که از ”سدرة المنتهی“ و جنةالمآوی به این دام زمین آنهم به هوای دانهء گندم فرود آمده است، قصهء عشق او آغاز و انجامش با حضرت دوست است لذا فقط ظهور او وتجلی او را می طلبد و می کوید“گل زحدّ بو تنعّم نفسی رّخ بنما، سرو مینازد و خوش نیست خدا را بخرام“.. البته این دلخوشی وجود دارد که عارف می داند گل و بوستان و ظواهر چند روز یبیش نیست، و آنچه ماندگار است همان گوشهء محراب یار است.
فرم در حال بارگذاری ...
شما باید برای دیدن نظرات وارد سامانه شوید در حال حاضر وارد شده اید !
If you have no account yet, you can register now...
(It only takes a few seconds!)